روایت چند رسانه ای

پایگاه اطلاع رسانی استاد حاج حسین ناظری

روایت چند رسانه ای

پایگاه اطلاع رسانی استاد حاج حسین ناظری

روایت چند رسانه ای

ناگفته های مسافر جامانده آسمان!
از روزهایی که شاهراه آسمان باز بود!.....
وآن روزها دروازه شهادت داشتیم و حالا معبری تنگ!
برای شهید شدن هنوز هم فرصت هست ، دل را باید صاف کرد!بسم الله .........
تلفن همراه راوی :09151342012

بایگانی
پیوندها

یادش بخیر !

تعطیلات  نوروز 1363   من سال سوم دبیرستان بودم وبه اتفاق چند نفر از دوستام یه اردوی پیاده روی راه انداخته بودم به مسافت 15کیلومتر . از فردوس تا ارتفاعات معروف "چهوش"(طرف بشرویه). خیلی خوش گذشت جاتون خالی بود.اینم یه عکس از صرف صبحانه که خیلی بهمون حال داد.

خوبه قبل از اینکه خاطره اصلی رو براتون تعریف کنم افراد داخل عکس را معرفی کنم :

افراد از راست: 1- آقای عصاریان(که الان شغل آزاد دارند) 2- آقای رضایی زال (رییس آموزشکده فنی )3-شهید محمود بیکی زاده4-آقای عباس جرجانی (فکرکنم الان معاون اداره کل صنایع استان هستند)5-آقای وحید والهی (توی هلال احمر استان خراسان رضوی شاغلند)6-آقای مصباحی (شاغل در اداره آبفای مشهدند)7-خودم 8-آقای خبیری (شغل آزاد دارند)

اما خاطره ای را که می خوام براتون بگم مربوط به بسیجی دلاورشهید محمود بیکی زاده است(نفر سوم از راست).

واقعا انسان عجیبی بود هم شجاع ودلاور وهم مظلوم .

یادش بخیر شب ها توی پایگاه شهید دادرس جوان تا صبح نگهبانی می دادیم و چه حالی هم داشتیم . من اکثرا پاسبخش می بودم و گاهی اوقات هم گشت سیار.محمود خیلی به مزار شهدا علاقه داشت .اکثر اوقات با  موتور سوزوکی - که مال باباش بود – من رو هم سوار می کرد و دونفری می رفتیم بهشت اکبر.....چه حالی می داد!

یه شب توی پایگاه حال عجیبی به ما دست داده بود انگار حضور شهدا را توی پایگاه حس می کردیم .محمود نگهبان بود و من پاسبخش . رفتم بهش سری بزنم. چشاش پر اشک بود بهش گفتم چی شده محمود آقا؟

بی مقدمه گفت : حسین آقا فردا صبح بریم بهشت اکبر ؟!  ومن هم از خدا خواسته گفتم :باشه ساعت 8صبح بیا دنبالم.

اونشب تا صبح توی پایگاه بیدار بودیم و صبح بعد از تحویل اسلحه ها به بسیج هرکدوم به خونه هامون رفتم تا ساعتی بخوابیم.

ساعت 8صبح مادرم منو بیدار کرد وگفت : محمدحسین بلند شو آقای بیکی زاده درب منزل کارت داره . خیلی سختم بود بلند شم. شب تا صبح بیدار بودم .به هر زحمتی بود بلند شدم و تلو تلو خوران به درب منزل رفتم  و وقتی با چهره بشاش محمود مواجه شدم تازه یادم اومد چه قراری باهاش داشتم!

با کسلی و بی حالی بهش گفتم چند لحظه منتظرم بمونه تا حاضر شم و بعدش هم راه افتادم توی خونه . خیلی خوابم می اومد حقیقتش می خواستم بهش بگم قضیه رفتن به مزار شهدا رو کنسل کنیم اما روم نشد مخصوصا وقتی با لبخند بانشاطش روبرو شدم .

داخل اتاق که رسیدم تشک ولحاف بد جوری نگاهم می کردن!  یه لحظه نشستم که جوراب هام رو بپوشم اما نمی دونم چی شد که دیگه نفهمیدم .....

وقتی بیدار شدم ساعت 11گذشته بود مثل برق از جا پریدم و رفتم درب خونه...امااثری از محمود نبود. خیلی خودم را سرزنش کردم با خودم گفتم چه جوری می خوام تو صورتش نیگا کنم؟!

اما محمود آقا تر از اون بود که غفلت و تقصیر من رو به رخم بکشه ....بعدها دیگه نتونستم مستقیم توی چشاش نیگاه کنم. اما محمود هیچوقت این بی .....من را به رخم نکشید حتی یه دفعه هم بهم نگفت.خیلی آقا بود!

محمود توی عملیات کربلای  پنج به سفر آسمان رفت و من جاموندم . موقع تشییع جنازش من جبهه بودم و در فردوس نبودم .

 اون موقع ها یه دوربین ویدیویی دست امور تربیتی آموزش و پرورش بود که از اعزام رزمنده ها و تشییع جنازه شهدا فیلم می گرفت .وقتی به فردوس رسیدم رفتم امور تربیتی و خواهش کردم فیلم تشییع جنازه محمود بیکی زاده را برام نشون بدن .

با خودم می گفتم : محمود جان! بعداز اون جریان کوتاهی من دیگه نتونستم توی چشات نیگا کنم حالا می خوام بعداز شهادتت  یه دل سیر ببینمت!

تلویزیون روشن شد و فیلم تشییع جنازه رو نشون می داد و من از پشت پرده اشک جنازه شهدا را یکی یکی زیارت می کردم تا نوبت به جنازه  محمود رسید. کادر فیلم از پایین پای محمود شروع شد و به طرف بالاتنه اش  حرکت می کرد. قلبم به تپش اومده بود تا چند لحظه دیگه می تونستم چهره آقا محمود را ببینم.اما.......

باورش خیلی سخت بود از سر محمود به جز یه تیکه موی سر چیزی باقی نمونده بود .............

محمود بازم راضی نشد از نگاه نافذش خجالت بکشم. ایول آقا محمود! .....واقعا آقایی ! 


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی